دنیای کودک دشتستانی از پشت گونیهای سیب زمینی
نازیلا رستمی/نگاهش غرق شرم است و دلسوزی. در دل قربان صدقهاش میرود و حسرت میخورد برای تمام لحظههای کودکانهای که نشد کودکی کند. یک چشمش به عقربههای ساعت است و یک چشم دیگرش خیره به چشمان خسته و خوابیده محمدش. مادر است دیگر؛ دلش رضا نمیدهد به بیدار کردنش؛ ولی دردا که اگر دیر کند، صاحبکار عذرش را خواسته و یا علی...
همیشه از جوانمردی و بزرگی کسانی شنیدیم که چتر حمایت بر سر یک عده بی پناه شدهاند و خدا همدم تمام لحظههای پرغصه زندگیشان؛ اما این بار از بزرگ مرد کوچک ۱۲ سالهای بشنویم که مدتی است دربست، بار غم را روی شانههایش حمل میکند تا قامتِ کوچکِ نحیفش، ستون خانه خواهر و مادرش باشد.
آقا محمد قصه ما از آرزوهای دور و درازش میگوید. میگوید و میگوید تا میرسد به این جا که حسرت خریدن یک جعبه شیرینیتَر آرزویی شده برای قلب کوچک مهربانش.
پدر محمد ۳ ماهی است که ته یک کوچه بن بست، کنار کارتن خوابهایی که آمده بودند خودشان را بسازند به دلیل مصرف بیش از اندازه مواد مخدر فوت کرده و حالا محمد، مرد خانه مادر دیابتی و خواهر پنج سالهاش است. مادرش دیابت عصبی دارد. غصه که میخورد و یا کار زیاد که میکند قندش کم و زیاد میشود و راهی بیمارستان...!
محمد که شاگرد یک سیب زمینی فروش در بازار روز دشتستان است، به مادرش که در شرکت "خرما پاک کنی" کار میکند، میگوید تا من زنده هستم اجازه نمیدهم زندگی به شما فشار بیاورد.
وقتی به او میگویم کار مادرت در شرکت خرما کفایت زندگی ۳ نفرتان را میدهد پس بهتر است دیگر به بچگی کردن و درس خواندنت برسی، حرفم را قطع میکند و میگوید خانم! بچگی من در مردانگی کردن برای خواهر و مادرم است. مادرم به خاطر دیابت هر روز نمیتواند به شرکت برود، زندگی خرج دارد. به مادرم قول دادهام همین تابستان درسم را بخوانم و به کلاس بالاتر بروم.
شرمگین مردانگیش میشوم و ادامه میدهد: تمام تلاشم را میکنم تا آبجیام نیلوفر حسرت چیزی به دلش نماند. تمام حسرتها را توی دل خودم نگه میدارم به امید اینکه روزی محققشان کنم. من به مادرم قول دادهام خانم، که درس بخوانم و دکتر شوم، آنوقت دیگر نگران پول خرید داروها و انسولین نیستیم.
در حالی که غصه وجه بلندبالای زندگی محمد است، اما نور امید و آیندهای درخشان همچنان میتواند فرا روی او باشد.
با او سری به مغازهای که در آن کار میکند زدیم. وقتی خم شد و گونیهای سیب زمینی را روی شانههای ضعیفش حمل کرد، زیر بار سنگین گونیهای سیب زمینی، من شکستم... دستهای گلی و سیاهش را که دیدم، صدای خندهها و بدو بدو کردنهای کودکانهای در ذهنم تداعی شد که داغش بر دلِ کوچک محمد خواهد بود.
فاطمه فلاحی، روانشناس کودک اظهار کرد: کودک کار علی رغم اینکه میتواند دوران کودکی خود را در فضای شاد و بچگانه کودکی سر کند، تجربه کار افراد بزرگسال را در کودکی به دوش میکشد و از فضای بچگی و کودکی کردن دور میماند.
این استاد دانشگاه ادامه داد: مرحله رشد یک فرد از کودکی به بزرگسالی، مرحلهای است که در محیط امن، بسیار شاد و همراه با تامین نیازهای کودک برای تبدیل به یک شهروند متعادل، باید سپری شود که در کودکان کار، بدون کودکی کردن، مرحله بزرگسالی در سن بچگی رخ میکند.
وی در خصوص انواع کودکان کار عنوان کرد: کودکان کار به چند دسته تقسیم میشوند که یک دسته آشکار هستند، مثل کودکان سر چهارراهها در حال گلفروشی، دود کردن اسپند، تکدی گری و... و دسته دیگر به صورت پنهانی کار میکنند، مثل کودکانی که در مزارع و زیرزمینها کار میکنند و در معرض دید نیستند و دسته سوم کودکان نیمه پنهان هستند که بخشی از کار آنها در زیرزمینها و بخش دیگری در معرض دید ماست.
فلاحی افزود: در هر صورت کودکان کار به فعالیتهایی میپردازند که آنها را از موقعیت رشد در حالت عادی اعم از موقعیت تحصیلی، رشد اجتماعی و دیگر زمینههای رشد شهروندی سالم، محروم میکند.
این کارشناس کودک تصریح کرد: نوع شایع امروزی کودکان کار هم، کودکان کار مجازی هستند که علی رغم ظاهر زیبا، لباسهای مناسب و وضعیت مالی و اقتصادی خوب؛ اما خانوادههای آنها به دلایلی از جمله نیاز به دیدهشدن، در کنار تامین مسائل اقتصادی در شرایط مختلف، فضای خصوصی کودک خود را در فضای ناامن مجازی با مخاطبین خود به اشتراک میگذارد.
دنیا هر روز با پدیدههای نوظهوری آشناست. یک روز کودکان کار خیابانی، یک روز کودکان کار مجازی...! ارزش خندهها و بچگی کردنهای کودکان کار را کاش میشد با سنگ ترازویی وزن کرد! ای کاش...