عباس معروفی درگذشت
عباس معروفی نویسنده ایرانی بعد از تحمل یک دوره بیماری، درگذشت.
او که مقیم آلمان بود، به بیماری سرطان مبتلا شده بود.
عباس معروفی (زاده ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶) رماننویس، نمایشنامهنویس، شاعر، ناشر و روزنامهنگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید. معروفی در تهران به دنیا آمد. او از دانشکده هنرهای زیبای تهران در رشته ادبیات دراماتیک فارغ التحصیل شد و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستان های هدف و خوارزمی تهران بود.نخستین مجموعه داستان معروفی در سال 1359 در تهران منتشر شد. او پس از چندی به آلمان رفت و در آن جا، مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» استفاده کرد و یک سال هم به عنوان مدیر در آن خانه کار کرد. معروفی پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد؛ او مدتی به عنوان مدیر شبانه یک هتل کار کرد و سپس، «خانه ی هنر و ادبیات هدایت»، بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپا را در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد. معروفی کلاس های داستان نویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد. سال بلوا (۱۳۷۱)، پیکر فرهاد (۱۳۸۱)، فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)، ذوب شده (۱۳۸۸)، تماماً مخصوص (۱۳۸۹)، نام تمام مردگان یحیاست (۱۳۹۷) از جمله آثار معروف این نویسنده بزرگ است.
خالق رمان برجسته «سمفونی مردگان»، سال گذشته با انتشار متنی در صفحه اینستاگرام خود نوشت که مغز خود را به تیغ جراحی خواهد سپرد، وی گفت: «بار دیگر بیمارستان شریته برلین و من که سرطانم متاستاز داد و دچار تومور مغزی شدم. فردا مغزم را جراحی میکنند تا این موجود پلشت را از سرم بیرون بیندازند. اگر خوب شدم و سالم بیرون آمدم داستان این غمباد را مینویسم که چگونه در گلوگاهم رشد کرد، فک و زبان و دندانم را خورد و بعد به مغزم فرو رفت. مینویسم که نسلهای بعد بدانند چرا ما به این روز افتادیم. اما اگر نیامدم دخترانم نوشتههای مرا منتشر خواهند کرد.»
این نویسنده سرشناس، پیشتر در پستی دیگر درباره بیماری سرطان خود چنین نوشته بود: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یکوقت، معروفی! و من غصه خوردم. اینجا در بیمارستان شریته برلین، حالا یازده جراحی را پشت سر گذاشتهام، از دوشنبه وارد مرحله پرتودرمانی میشوم. در تونلی تاریک به نقطههای روشنی فکر میکنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمهکارهام را تمام کنم و باز چند تا درخت بکارم. هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری و خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم یک بدبیاری بوده است. گفتم: در طب ایرانی به این بدبیاری میگویند غمباد.»