شب نوردی -1/ سکوتی سیاه‌تر از شب!

شب نوردی -1/ سکوتی سیاه‌تر از شب!

علیرضا نجمی/ یک جا به جایی ساده، چیزی شبیه درس های معلم ریاضی که روی نمودار نشان می داد، رفتن از نقطه A به نقطه B، از مبداء به مقصد، به همین سادگی. همین سادگی گاه چنان دشوار می شود که به یک معضل لاینحل بدل می گردد، معضل حمل و نقل، در کنار تمامی مشکلات زندگی امروزی. مشکلی که چند سالیست به مدد تکنولوژی شاهد کمی رو به آسایش رفتنش هستیم با تاکسی های اینترنتی که در اغلب موارد دست به دامانشان می شویم تا از این سر شهر به آن سر برویم. حقیر هم از این قاعده مستثنا نیست و یک مشتری پر و پا قرص این تاکسی هاست، آن هم مشتری شبانه که عمری اگر باقی بود و زمان و زمانه یاری کرد ریز به ریز و لحظه به لحظه شب نوردی ها را قلمی می کنم.

مقتضای ساعات کاری ام شب ها و حوالی صبح به خانه برمی گردم و در این سفرهای درون شهری دیر هنگام با رانندگان بسیاری رو به رو شده ام که هر کدام ماجرای خاص خود را داشتند (داخل پرانتز نه چندان مختصری بنویسم و رفع زحمت کنم... آن اوایل راه افتادن تاکسی های اینترنتی اغلب قریب به اتفاق رانندگان به محض شروع حرکت و جا گرفتن مسافر در ماشین شروع به بیان زندگی خود می کردند، از جراح مغز و اعصاب که برای رفع بیکاری و سرگرم شدن به رانندگی رو آورده گرفته تا مغازه داران زیادی که شب هنگام برای آن که کمی از غوغای روز دور بمانند... غرض راقم سطور تمسخر نیست بلکه روح و خصیصه غرور رانندگان است. رانندگی چه ایرادی دارد؟ شغل شریفی نیست که هست، آن هم با آن همه مرارت و سختی، پس چرا این همه صغری و کبری چیدن؟!) بگذریم... در دنیای رقابتی امروز که در هر حرفه ای رقیبی وجود دارد در زمینه تاکسی اینترنتی هم این رویه وجود دارد و شرکت ها و اَپ های مختلف در این حیطه مشغول فعالیت و ارائه خدمت هستند. شبی از شب ها طبق روال هر شب یکی از این تاکسی اینترنتی ها را گرفتم و راننده هم قبول کرد و روانه مبدا و جایی که من بودم شد، روی نقشه در حال تماشای موقعیت مکانی (لوکیشن) اش بودم که ناگهان متوقف شد، چند دقیقه ای طول کشید و هیچ علامت و حرکتی دیده نشد. به ناچار زنگ زدم و راننده با صدایی گرفته گفت «ببخشید ماشینم خراب شده نمی تونم بیام، لغو کنید»، من هم با کمی غر و لند لغو کردم و سراغ یک اپ دیگه تاکسی اینترنتی رفتم که البته کمی کرایه اش بالاتر بود و بعد از چند دقیقه یک راننده قبول کرد و نگاه که کردم از تعجب شاخ در آوردم، همان راننده اپ قبلی بود...! مات و متحیر فقط منتظر شدم تا به مبدا برسد. از ساختمان که زدم بیرون سوار ماشین شدم راننده حرفی نزد و شروع به حرکت کرد، بی محابا گفتم «ببخشید ماشین تون درست شد؟!»، با تعجب به عقب برگشت و با گوشه چشم و نگاهی عتاب آلود و کمی مِن و مِن گفت «آره». چند دقیقه ای به مسیر ادامه داد و این دفعه راننده ناگهان و بی مقدمه پرسید «میگما، طعنه زدین؟!»، گفتم «طعنه؟!...مگه شما کاری کردین؟!»، گفت «نه! چه کاری؟»... الباقی مسیر در سکوتی سیاه تر از شب گذشت. دلم سوخت. کم حافظه بودن و عدم دقت به اسم مسافر و دو دو تا چهار تا کردن های اقتصادی نتیجه ای جر شرمندگی برای راننده نداشت. رانندگان قشر زحمتکشی هستند که علاوه بر سختی های کار بایستی با عوامل محیطی و جغرافیای هم سر و کله بزنند، با گرمای تابستان و سرمای زمستان و باد و باران و ... ولی کاش نه فقط راننده ها که همه ما دل در گرو خدمت داشته باشیم و بی شائبه دل ببندیم که روزی رسان همه موجودات عالم آن وجود لایزال و فناناپذیر است که در فرازی از دعاهایمان می خوانیم «توکلت علی الحی الذی لایموت».