شب نوردی - 8/ سکوت پر غوغا!
علیرضا نجمی/ تمامی شب قرار نیست در چنگال یک بده بستان اقتصادی و یک خدمات رسانی ساده باشد. سکوت خوف انگیز شهر را در شب وقتی از فراز یک برج بلند یا یک ساختمان به تماشا می نشینی، عجیب پر غوغاست! گویا هزاران هزار صدا ناگهان و بی هوا به اغما رفته اند. یکی می گفت «کاش شهر همیشه به این شکل ساکت و آرام بود»، نگاهش کردم و گفتم «شهر است و شلوغی و ترافیک و سر و صدا. شهر با این ها شهر است، وگرنه می شد شهر مردگان»... .
صدایی نمی شنوی، شب است و سکوت، فقط چیزی شبیه جای زخم در کنج ذهن و گوش و روحت مانده... تکه ای چوب از میان یک زخم بیرون میکشی، راحت میشوی ولی درد هنوز ادامه دارد، دیگر جسم خارجی نیست فقط جای نبودش ابراز وجود می کند، درست همانند نگریستن به سکوت شهر در نیمه شب ها. ماشین ها کنار خیابان افسرده به خواب رفته اند یا شاید گوشه چشمی می گشایند و غمگنانه به خیابان خیره می شوند و حلول خاطرات زنده بودنشان را مرور می کنند... بگذریم... زیادی شاعرانه شد و حوصله سر بر... همان طور که این روزها دیگر شعر را خریداری نیست و شاعر در سایه نشسته است و به ما می نگرد، اگر در یک ماشین در نیمه های شب بنشینید و بر داشبورد و پشت صندلی ها عبارات و آیات قرآنی ببینید چه احساسی پیدا می کنید؟! در پایان هیاهوی روز و بی خستگی دویدن، مچاله و له روانه خانه اید و بی آن که دقت زیادی کنید چشم تان را می گیرد، آیه هایی که شاید بارها از کنارشان رد شده اید و توجهی نکرده اید ولی حال با خطی خوش و با ترجمه ای شیوا و به درد بخور جلوه گری می کنند، گویا باب حال دلتان ساخته اند. (این ماشین یا بهتر بگویم این تاکسی را شاید حوالی مرکز شهر بارها دیده باشید، بولوار زند، انقلاب، مشیرفاطمی و ...). پیرمرد زیر چشمی نگاهی می کند و می پاید که به نوشته ها و آیات و جمله های کوتاه دقت کرده ای یا نه و بدون آن که به سبک و سیاق رانندگان پرچانگی کند در سکوت به راهش می رود. این حرف زدن ها و نزدن ها وجه تمایز رانندگان از غیر رانندگان است یا به نوعی متمایز می کند راننده ها را از غیر رانندگان (حرف زدن و ذهن را بر بستر کلام جاری ساختن کاریست که یک روان شناس یا یک روان درمانگر می کند تا هم در چینش کلمات خود را یاری دهد و هم رفرم ذهن شما برای ریختن کلمات بر بستر زبان، صدا. رانندگان، روان شناسان بی نهایت خبره ای هستند و آدم ها را به خوبی با یک نظر و نگاه یا چند کلامی رد و بدل شده می شناسند، چون با میلیون ها میلیون انسان سر و کار داشته و دارند، از همه جنس و هم سن و همه نژاد) ولی او در سکوت می راند و اگر بپرسی جوابت را می دهد باز هم با جمله ای که یاد خدا در آن نهفته است. قرار بر مدار تحول نیست و من هم (یا شاید ما یا هر کس دیگر) آن راهزن مشهور نبوده و نیستیم که به آیه ای یا به اشاره ای دلمان بلرزد و متحول شویم، چه آن که در این دور و دیرسالی و این همه غوغای روزان و شبان عمر چنان سخت دل و سخت روح شده ایم که آیه که هیچ، یک سخنرانی ناب یا یک کتاب هم تأثیری در ما ایجاد نمی کند تا کمی از این شتاب عمر فاصله بگیریم و به دور و برمان نگاهی کنیم. به دور و برمان، به کارمان، به عمرمان، به شب، به این سکوت پر غوغا... .