شب نوردی -2/ پیشگوی شبانه
علیرضا نجمی/ «قرار شده هر دو تا کشور توی یک کشور بی طرف مذاکره رو در رو کنند و به احتمال زیاد توافق انجام میشه»، «همه این گرونیها که میبینی کار دلالهاست»، «هواشناسی گفته آخر هفته بارونیه... الکی میگه اصلاً این جوری نیست، یه نگاه به آسمون بکن»، از این طنزهای دست چندم مجازی گذشته، الحق و الانصاف در بینش و نوع نگرش خیل عظیمی از رانندههای باتجربه نباید شک کرد. شاید باور نکنید و باز هم به دیده تردید نگاه کنید ولی به گفته یک نقل قول قدیمی، تجربه مادر علم است، آن هم علمی که با آدمیزاد و همه خصوصیاتش گره خورده.
دوستی میگفت «هر وقت برای دخترم خواستگار میاد یا قرار خواستگاری گذاشته میشه و مجلس آشنایی شکل میگیره سریع السیر با یکی از اقوام که راننده قدیمی تاکسیه تماس میگیرم و اونو به عنوان یکی از اقوام نزدیک دعوت میکنم تا اگر شده حتی در یک نگاه آقا داماد رو ببینه و بفهمیم چند مرده حلاجه». راست میگفت، رانندههای با تجربه تاکسی به دلیل برخوردهایی که با آدمهای گوناگون دارند به صورت کاملاً تجربی روان شناس میشوند. همه مسائل و ماجراهای روزمره را میبینند و میشنوند و تجربه میکنند؛ گاه غم و غصه مسافران را میشنوند، گاه شادیهایشان را میبینند، گاه ترکشهای خشم و عصبانیتهای مسافران دامنشان را میگیرد و گاهی، البته گاهی هم در چنگال دزد یا خفت گیر اسیر میشوند. این حرفه پر مسئولیت و سخت با این همه مرارت چند سالیست طالبان گسترده ای یافته؛ از آدمهای عادی که برای امرار معاش به تاکسی و تاکسیهای اینترنتی رو آوردهاند و کم کم و به مرور، شناخت تازه ای از آدمهایی که با آنها در ارتباطاند کسب میکنند و یک پا روان شناس میشوند.
در این بین قبل از ورود تاکسیهای اینترنتی در شهرها، تاکسی بیسیم با شرکتهای مختلف خودنمایی میکرد، تاکسیهایی با تاکسیمتر که نسبت به آژانسهای تاکسی تلفنی مزیت اقتصادی بهتری داشت، البته هنوز هم کم و بیش در حال فعالیت هستند ولی با ورود تاکسیهای اینترنتی، همانند آژانسهای تاکسی تلفنی، به محاق رفتند. در همان زمان، تاکسی بیسیم معروف شهرمان محل رجوع شبانههای من و خیلیهای دیگر بود و به شخصه همه رانندگان با کد و نوع ماشین را میشناختم. در میان آنها از جانباز جنگ تحمیلی گرفته تا کارمند بازنشسته و جوان اول عمر بود تا پیمانکار سابق فلان شرکت بسیار معروف. یکی هم طلا فروش و طلاساز سابق بود که از بد حادثه به رانندگی روی آورده بود. یک انسان شریف و نجیب که به سیاق رانندگان تاکسی سر صحبت را باز میکرد و اصلاً در طول مسیر گذر زمان را حس نمیکردی. آن سالها اگر حافظه یاریام کند دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد بود و این رفیق و دوست و راننده خوش مشرب حرفهایی داشت عجیب و باور نکردنی، حرفهایی که حالا و چند سالیست که به باورشان رسیده ام. میگفت «همین پراید هفت هشت میلیونی سر به فلک میذاره و به صد میلیون تومن میرسه»، میگفت «سکه اونقدر میره بالا که حساب و کتابش از دست خیلیها خارج میشه... و تو هم حتماً سکه بخر... باور کن یه همچین روزی میاد!». باور نمیکردم، چرا؟! اصلاً نمیدونم... شاید در اون سالها اگر به هر کس این حرفها را میگفتی باور نمیکرد. الان که به اون حرفها فکر میکنم گویا آن زمان در حال شنیدن کتابی از کتابهای ایزاک آسیموف بودم یا خواندن پیشگوییهای نوسترآداموس و بابا وانگا... بگذریم... کاش گوش کرده بودم و به قولی به هوش جان نیوش «پند پيران بهتر از عمر دراز/ زآن که ايشانند خود در عين راز».