موشها و آدمها
علیرضا نجمی/ در رمان مشهور بینوایان یک لحظه خاصی وجود دارد که به گمانم اکثر قریب به اتفاق اهالی کتاب یا نه همه کسانی که اقتباس هایی از این رمان در قالب فیلم و انیمیشن دیده اند به یاد دارند؛ رفتن به فاضلاب ژان والژان به همراه کوزت، زیر زمین. فاضلاب... دقیقاً فاضلاب! اصلا کاری به استعاره و ایهام و اشاره ای که در پس پشت ذهن ویکتور هوگو از فاضلاب و انسان وجود دارد ندارم، قصد و غرضم زمان رمان و عصر ویکتور هوگو است. فرانسه در آن عصر دارای سیستم فاضلاب بوده است. حال این بخش را بگذارید کنار گازدار بودن خانه ها در پاریس، جایی که صادق هدایت دست به خودکشی می زند.
شگفتی ها و پیشرفت های جهان مترقی در برابر چشم های ما چندان بیراه نیست و صد البته آن که ما نیز روز به روز و سال به سال و قرن به قرن در حال حرکت و تکوین هستیم. بگذریم از میراثی که به ویرانه تبدیل می کنیم و آزمون و خطاهایی که در مدیریت شهری اعمال می گردد، آزمون و خطاهایی که اگر از تجربیات دیگران بهره می بردیم شاید که نه حتما جلوتر و پیشرفته تر بودیم. میراثی که از بین می رود فقط یک بنا نیست، یک خانه تاریخی نیست، یک اثر پر بهای باستانی نیست، میراث حتی خاطره هایی است که ما در تک تک لحظه های عمرمان در کنج پستوی ذهن مان به یادگار گذاشتیم، خاطره از میدانی که نیست، خاطره از محله ای که نیست، خاطره از خیابانی که نیست. همه چیز رنگ تحول می گیرد، درست، ولی ای کاش در کنار همین تحول کمی هم خاطره ها را پاس می داشتیم. به تصاویر قدیمی که نگاه می کنیم «آخی... یادش بخیر... این میدون جلوی شاهچراغ (ع)... حیف دیگه نیست...»، «یادش بخیر... میدون مولا و اون حال و هوا و اون صحافی قدیمی»، «یاد...» و هزاران یادش بخیر دیگر... از این دست نبودن ها و نیستن ها در شهر زیاد است. کسی منکر پیشرفت نیست یا راه های دسترسی راحت تر و آسان تر ولی محو خاطره ها اوج بی انصافی است. در ایام عید و تابستان ها خیل عظیمی از مسافران را شاهدیم که رو به سوی شهر و دیار ما دارند تا دمی در این شهر از هیاهوی مدرنیته رهایی یابند، چرا؟! زیرا این شهر، شهر راز، موهبتی فراتر از همه شهرها دارد، موهبتی والا به نام روح. شیراز روح دارد، روحی که نفس می کشد و مشتاقان را به خود می کشاند؛ صفایی دارد لطیف و دلنواز... این لطافت، این روح و این صفا کم کم به مدد رویش هندسی سیمان، گچ، آهن، رو به سختی می رود و آن روح بشکوه رو به موت می رود.
یادم رفت... دست و پای دلم در حریمِ خلوتِ دلنوازی روح این شهر گم شد و از شرح ماجرا غافل شدم. گفتم فاضلاب... نهضت فاضلاب و فاضلاب کشی دیر زمانی است در این شهر نضج می گیرد و به سان شهری در زیر شهر راز در حال توسعه است، توسعه ای که اصلا و ابدا به فکر رفع عواقب آن نیستند. فاضلاب امری لازم است ولی پیشگیری ها و پیگیری هایی لازم دارد که گویا انجام نشده و نمی شود. فاضلاب کشی در اروپا بعد از خسارات هنگفت جانی و مالی که این قاره از طاعون کشید رایج شد و بهداشت و سیستم های بهداشتی پیشرفت کرد و در کنار آن به عکس العمل محیط زیر زمینی شهرها هم پرداخته شد. موش، جانوری موذی که به مدد فاضلاب کشی در تمام شهر شیراز در حال پیشرفت است و اگر حمل بر مبالغه نکنید امپراطوری موش ها در زیر پایمان در حال تکوین و تدوین است. هنوز یادمان هست کاریکاتورهای نشریه مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) از موش هایی که از گربه ها هم سرتر هستند در تهران و در جوی های آن شهر جولان می دهند و در ادمه سم پاشی و مردن دیگر حیوانات و پیامدهای وخیمی که به همراه داشت. اگر از لوله های فاضلابی که به ما ضمانت چند ساله داده اند استفاده کرده اید و می کنید، قبول، لااقل در کنار آن نه از تجربیات بلاد افرنگ که از تجربه دم دستی خودمان تهران یا به قولی تهران بزرگ (ظریفی می گفت این پسوند «بزرگ» را برای آن نهاده اند تا اگر گله و انتقادی صورت گرفت بگویند شهر بزرگ است و مدیریتش سخت) استفاده کنید و حتی در مقام مقایسه برآیید میان خاک این شهر و تهران که به گمانم از نظر زیرساختی بی نهایت متفاوت تر از تهران باشد... بگذریم... موش ها با فاضلاب کشی به همه جای شهر در حال رسوخ و نفوذ اند. چند دقیقه ای به راه های ناودان یا سوراخ هایی که کنار مغازه های شهر وجود دارد نگاه کنید تا شاهد ورود و خروج موش ها باشید در جاهایی که فاضلاب کشی انجام شده است. تا دیر نشده فکری به حال این معضل نمایید. در هر حال ما که در رمان بینوایان خواندیم ورود شخصیت ها به فاضلاب شهر را و از پیشرفت و توسعه شان به ذوق آمدیم، کاش تاریخ تحولات مدرن سازی را هم بخوانیم تا شگفت زده تر شویم و هم یاد بگیریم.