آبی و قرمز؛ تعصب بی وقفه
علیرضا نجمی/ خیس و عرق ریزان کنار در خانه ایستاده بودم و با دوستم که برای دیدنم آمده بود حرف می زدم، گاه و بیگاه ببخشیدی می گفتم و داخل خانه می رفتم و به روایت مصطلح گلاب به رویتان بالا می آوردم و باز می رفتم برای ادامه صحبت هایمان. پرسید: «چی شده؟»، گفتم: «حالم خوب نیست»، گفت: «آخه چی شده؟». کمی این پا و آن پا کردم و موضوع سئوالش را ختم به خیر کردم و دوستم راهی خانه شان شد و من راهی بیمارستان و سرم و آمپول و ... . دلیل، باخت استقلال!... سال 76 بود و دربی سرخابی ها و ادموند بزیک که در کل فصل حتی یک گل هم نزده بود برابر استقلال گل زد و جواد زرینچه بازیکن مورد علاقه ام هم از بازی اخراج شد. اصلا روی پای خودم نبودم به کل حالم بد شد و باقی قضایا. توی بیمارستان به حرف دختر کوچولوی برادرم فکر می کردم که می گفت: «عامو از این بازی چی به تو میرسه؟ چیزی گیرت میاد؟». راست می گفت، البته شاید، شاید چون عاشقانه های بی خستگی دویدن را حس نکرده بود، طعم بی شام و بی ناهار یکسره تا خود صبح فوتبال بازی کردن را نچشیده بود، کل کل کردن ها و شیرینی برد تیم محبوبت که گویا در تمام رگ و پی و استخوانت نفوذ می کرد.
فوتبال هر چه که هست مانیفست جمعی یک دنیاست، یک مرام نامه، عاشقانه هایی بی ریا و تکرار ناشدنی، چیزی که در لحظه رخ می دهد و خودت، آری خودت، با همه وجودت، همه حس و حالت را در ظرف وجودی کسی میریزی که در زمین جای تو می دود و می جنگد و مبارزه می کند، یک جانشین، یک قهرمان، یک پهلوان. هنوز یادم نمی رود جمله جانباز اعصاب و روان را بعد از باخت تیم ملی کشورمان به عراق را که می گفت: «ما جلوی این ها کم نیاوردیم ولی اینها چرا بی تعصب بازی می کنند. غیرت، ملیت و تعصب و صد البته گاه گداری که نه بیشتر مواقع سایه سیاه سیاست بر سر فوتبال می نشیند و یکی بازیکنان تیمش را بعد از بازگشت به کشورش زیر شلاق می گیرد و یکی همه راه های غیر قانونی را طی می کند تا تیمی بسازد که از قِبَلش به نام و نشانی در عالم سیاست برسد و یکی می گوید ببرید یا بمیرید. این مردن و بردن چیزی است که به شخصه در من ملاک علاقمندی به تیم های فوتبال است؛ تیمی که برای بردن چونان سربازان در کنار توپ و تانک می جنگد به گمانم راه را اشتباه رفته است. فوتبال، در درجه اولPLAY است، یک بازی نه جنگ و همین که سوت پایان بازی زده می شود بازیکنان و نه سربازان، با هم دست می دهند و پیراهن هایشان را عوض می کنند. نه... اشتباه نگیرید، تعصب و تلاش برای تیم همیشه ستودنی است اما نه به هر قیمتی. شاید عجیب باشد که بگویم همیشه برایم مدافعان بهترین بازیکنان بودند، مدافعین حریم دروازه، حال چه در ایران چه در انگلستان یا آلمان، زرینچه، حسن زاده، لی دیکسون، تونی آدامز و یا حتی دیتر آیلتس که در وردربرمن بازی می کرد و چهره ای عجیب داشت که به درد کشیش شدن می خورد تا فوتبال... بگذریم...
فوتبال و به خصوص بازی استقلال- پرسپولیس در درجه اول اهمیت یک بازی است، یک ورزش، در کنار تعصب و کل کل از آن باید لذت برد... می دانم، با حال و هوای ماجرای خودم در اول مطلب جور در نمی آید، من با آن حال بد برای استقلال، درست است آن موقع دبیرستانی بودم و اکنون چندین سال است که به تماشای دربی سرخابی ها نمی نشینم و فقط در اخبار پیگیری می کنم تا بر اعصابم مسلط تر باشم... خنده کنج لبانتان نشسته است، می دانم، و امیدوارم هر نتیجه ای که دوست دارید رقم بخورد در این بازی بزرگ و با جمله ای بی نهایت لوث و کلیشه ای درِ ظرف عرایضم را می گذارم که «برد و باخت مهم نیست، یک بازی جوانمردانه مهم است!! آن هم در این مقطع حساس کنونی صدر جدول».