شب نوردی -7/ کمی آرامش
علیرضا نجمی/ در این دنیای وانفسا که همه چیز بر مدار تغییر و تحول و سرعت است و همه ارکان دنیایمان به مدرن سازی و مدرن شدن رو نهاده، دیدن کسی که تن به این همه سرعت و تغییر نداده عجیب است. نمی دانم دیده یا شنیده اید حرف های نوستالژیک عکاسانی که با آه و افسوس از دنیای سیاه و سفید یاد می کنند و آنالوگ؟! در جهان صفر و یک هستند ولی با حسرت از دوربین های ساده شان می گویند و دنیای سیاه و سفید. نایستاده اند، در جریان اند اما حس و حالشان آن سادگی و لطافت را می خواهد، سادگی که دیگر جایی پیدا نمی شود.
یک فیلم کمدی سیاه و سفید از یکی از بزرگان دنیای سینما در خاطرم مانده است که اگر حافظه ام یاری کند از چارلی چاپلین بزرگ یا دو زوج مانای سینمای کمدی لورل و هاردی بود؛ درباره سربازی که در یک خندق مشغول نگهبانی بود و سال ها بود که از جنگ می گذشت و آن سرباز خبری از پایان جنگ نداشت و همچنان مشغول انجام وظیفه بود. البته چندین سال پیش نمونه واقعی این فیلم رخ داد با یافتن سربازی از ارتش امپراطوری ژاپن در جنگل های گوام که خبری از پایان جنگ نداشت و همچنان مشغول حفظ و حراست از موضع جنگی خودش بود. نمونه ای از این سرباز و یا کسانی که در نقطه ای از تاریخ می مانند را در یکی از شب نوردی ها دیدم، کسی که در خانه اش نه تلویزیون داشت و نه رادیو، روزنامه هم نمی خواند و چندان ارتباطی هم با محیط پیرامونی و خلق ا... نداشت و برای امرار معاش به فعالیت در تاکسی اینترنتی مشغول بود. دلار هفت تومانی در ذهنش بود و از جهان سیاست فقط و فقط «م.ح.م» را در یاد داشت و گمان می کرد هنوز نخست وزیر ایران است. به قاعده بود و اهل دود و دم هم نبود و سیمایی داشت که از صلابت نفس و سلامت جسم حکایت می کرد. گفتم: «یعنی هیچ خبری از جایی به گوش شما نخورده؟ انتخاباتی، گرانی، بحث و جدل های سیاسی؟». گفت: «بشنوم یا نشنوم چه سودی به حالم داره؟!». گفتم: «همه اینهایی که گفتم توی زندگی روزمره تون تأثیر داره، توی معیشت و خورد و خوراکتون و پوشاک و لباس و کلاً زندگی تون». گفت: «به همینی که هستم راضی ام و قانع». نمی دانم شاید درک من از جهان پیرامونی ام بی نهایت مغشوش و مشوش است که بدون جدید ترین خبرهای روز ادامه زندگی را سخت و دشوار تصور می کنم. شاید کمی ایستادن و تماشا کم دارم، کمی درنگ، کمی آرامش.