ما فرشته نیستیم

به بهانه روز مادر

ما فرشته نیستیم
مادرها نمی‌خواهند حسرت‌ها و رنج‌های کودکی‌شان برای فرزندان‌شان تکرار شود

منیره فضیلت/ معمولا در نگاه بچه‌ها مادر باید مثل فرشته‌ای باشد که نباید پایش را از گلیمش درازتر ‌کند، حق اشتباه ندارد، باید همه چیز را درک کند و الگوی رفتاری مادرانه‌اش از آنچه فرزندانش می‌خواهند تخطی نکند.

اگر این طور شد مادر باید خودش را آماده کند برای شنیدن عبارت‌هایی مثل "مامان تو هیچ وقت منو درک نمی‌کنی"، "اصلا نمیشه باهات حرف زد"، "مامان چرا اینقدر به من گیر میدی"، "تو اصلا نمیفهمی من چی می‌گم"، "مامان تو توی یک دنیای دیگه‌ای اصلا"، "دست از سرم بردار" و ... .

شنیدن چنین عبارت‌هایی از زبان فرزندان برای هیچ مادری تازگی ندارد، اما چرا با وجود اینکه همه مادران می‌خواهند بهترین خود برای فرزندانشان باشند و حسرت‌های آنها برای بچه‌هایشان تکرار نشود باز هم در ارتباط گیری با آنها دچار چالش می‌شوند؟ آیا مادران ناکافی هستند یا بچه‌ها پرتوقع‌اند؟

برخی از مادران مملو از آرزوهای دست نیافتی‌اند که به خاطر بچه‌هایشان قید آنها را زده‌اند، یکی آرزو داشته درس بخواند و در بیرون از خانه کار کند که تنها ماندن دخترش او را از تصمیمش منصرف کرده، دیگری مجبور است با کار شبانه روزی، خود را از هر تفریح و آسایشی محروم کند تا آب در دل فرزندانش تکان نخورد و کمبودی احساس نکنند.

هردوی این‌ها یک رویی از مادری‌اند که اگر روزی در تعامل با فرزندان‌شان دچار چالش شوند با دو برچسب "مامان تو اصلا نمیدونی اون بیرون چه خبره" یا "مامان تو که هیچ وقت خونه نیستی" مواجه می‌شوند.

باوجود وابستگی‌های عاطفی شدید، چرا چنین حفره‌های عمیقی در تعاملات میان مادران و فرزندان رخ می‌دهد، این حفره‌ها چه پس‌زمینه‌هایی دارند و مقصر اصلی آن کیست؟

سوسن ۵۰ ساله است و دو فرزند ۳۰ و ۲۱ ساله دارد، او در پاسخ به این سوال که آیا تا به حال برای ارتباط با فرزندانت احساس ناکافی بودن یا خلأ کرده‌ای، می‌گوید: خیلی‌زیاد، چون نتوانستم حرف‌هایم را به آنها بفهمانم. من در یک فضای سنتی و قدیمی بزرگ شدم و فضای بچه‌هایم کاملا تغییر کرده است.

بچه‌ها فکر می‌کنند مادر یعنی کارگر خانه

این مادر با اشاره به اینکه بعضی از بچه‌ها فکر می‌کنند مادر یعنی کارگر خانه؛ یعنی بشوری، بسابی و بپزی، بیان می‌کند: گاهی که از بچه‌هایم می‌خواهم در کارهای خانه به من کمک کنند، آنها این انتظار را از من دارند که چون من خانه‌دار هستم و آنها سرکار و دانشگاه می‌روند پس وظیفه‌ای نسبت به خانه ندارند، این تلقی آنها گاهی آنقدر من را عصبانی می‌کند که دچار اختلاف و تنش با هم می‌شویم.

او می‌گوید: من مشکلات زیادی در زندگی شخصی‌ام داشته‌ام، گاهی فکر می‌کردم تنها راه رهایی‌ام طلاق و جدایی است، اینکه سراغ زندگی خودم بروم، اما به خاطر بچه‌هایم این کار را نکردم، چون می‌دانستم این کار من آینده آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شاید این تصمیم، بزرگ‌ترین ازخودگذشتگی‌ام برای فرزندانم بود.

این مادر با اشاره به علاقه فراوانش به کارهای هنری ادامه می‌دهد: زمانی که سنم پایین‌تر بود خیلی دوست داشتم سرکار بروم و بیرون از خانه کار کنم، اما آن زمان چون دخترم در سن حساسی قرار داشت فکر میکردم نبود من در خانه به او آسیب می‌زند، با توجه به اینکه خانواده‌ام در شهرستان زندگی می‌کردند و امکان اینکه او را به خانه آنها ببرم هم وجود نداشت برای همین از تصمیمم منصرف شدم.

مادران از آسمان به زمین نیامده اند که هیچ اشتباهی نکنند

سوسن درباره چالش‌هایی که در رابطه با فرزندانش با آنها مواجه بوده که منجر به بروز تنش شده است، اظهار می‌کند: بچه‌ها این را درنظر نمی‌گیرند که ما هم آدمیم، فرشته نیستیم که هیچ خطایی نداشته باشیم، ما در یک فضای سنتی بزرگ شدیم و اخلاق‌ها و رفتارهایمان شکل گرفته، عموما و نه همیشه اگر خطایی می‌کردیم اولین واکنشی که با آن مواجه می‌شدیم کتک خوردن و ناسزا شنیدن بود، همیشه از حرف مردم می‌ترسیدیم و قضاوت‌های آنان مثل یک سایه در کل زندگی همراه ما بود، اما آیا با بچه‌های امروز میتوان اینگونه رفتار کرد؟

این مادر ۵۰ ساله با تاکید بر اینکه دنیای امروز بچه‌هایمان کاملا با دنیای ما تغییر کرده است، بیان می‌کند: ما در حال عبور از یک فضای سنتی به یک فضای مدرن هستیم و بچه‌ها این تفاوت‌ها و تعارض‌ها را درک نمی‌کنند و به ما حق نمی‌دهند که ما هم می‌توانیم اشتباه کنیم، ما با اینکه مادریم اما آدم‌های معمولی هستیم و برخلاف آنچه در ذهن‌ها جا افتاده مقدس نیستیم و از آسمان به زمین نیامده ایم.

در ادامه با گلی گفت‌وگو می‌کنم که ۲۸ سال دارد و مادر دو دختر ۱۰ و ۴ ساله است، او هم با تاکید بر اینکه بچه‌های الان با ما خیلی فرق می‌کنند، می‌گوید: مثلا من خودم خیلی سریع قانع می‌شدم، اگر پدر و مادرم به من می‌گفتند ماست سیاه است، بدون هیچ توجیهی حرف آنها را قبول می‌کردم اما برای بچه‌های الان، باید کلی دلیل و برهان و منطق بیاوری تا نسبت به رفتارهایشان اعمال نظر کنی.

نمی‌توانم راه‌های نرفته‌ زندگی‌ام را برای بچه‌ها توضیح دهم

او ادامه می‌دهد: گاهی اوقات دختر ۴ ساله‌ام خیلی رک و صریح به من می‌گوید "مامان تو که هیچی نمیدونی". من نمی‌توانم بابت راه‌های نرفته‌ام در زندگی با آنها صحبت کنم و آنان را درگیر گذشته خودم کنم، نمی‌توانم به آنها بگویم من مجبور شدم در سن پایین ازدواج کنم با وجود اینکه دوست داشتم فرصت بیشتری برای خودم داشته باشم و جوانی کنم، کلاس‌های مختلف بروم و به اصطلاح دنیا دیده شوم. بعد از اینکه در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم مدام از سمت خانواده همسرم تحت فشار بودم که باید سریع‌تر بچه بیاورید. من هم فکر می‌کردم اگر این کار را نکنم در آینده برایم مشکلاتی ایجاد می‌شود و تحت تاثیر جو و از ترس حرف‌های دیگران در ۱۸ سالگی دختر اولم به دنیا آمد.

این مادر ۲۸ ساله با بیان اینکه با این حال از اینکه زود بچه‌دار شدم پشیمان نیستم، بیان می‌کند: اما مساله این است که به ما نگفتند مادر بودن چه مسیر پر فراز و نشیبی دارد، دختر ۱۰ ساله من در حال حاضر در سنی قرار دارد که باوجود اینکه در رفاه کامل است اما مدام خودش را با همکلاسی‌ها و دوستان صمیمی‌اش مقایسه و گریه می‌کند، حالا فکر می‌کنید با ادبیاتی که ما یاد گرفتیم و با آن بزرگ شدیم، می‌شود با آنها حرف زد و قانع‌شان کرد؟

گلی خاطرنشان می‌کند: برای اینکه خودمان را به بچه‌هایمان برسانیم زندگی‌مان وقف آنها شده است. به نظر من مادر بودن یعنی تمام زندگی‌ات را برای بچه‌هایت بگذاری، من نمی‌خواهم دخترانم حسرت‌ها و آرزوهایی که بر دل من مانده را داشته باشند. نمی‌خواهم آن طور که با من در کودکی رفتار شده با آنها هم رفتار شوند. نمی‌خواهم ترس‌های من به آنها هم منتقل شود.

او در خصوص اینکه پاسخ سوالات و ابهاماتی که در مسیر تربیت فرزندش با آنها مواجه می‌شود را چگونه به دست می‌آورد، می‌گوید: سعی می‌کنم در برنامه‌هایی که مدرسه برگزار می‌کند شرکت کنم، یا مطالب برخی پیج‌های اینستاگرام که درباره تربیت فرزند است را مطالعه می‌کنم. البته دختر بزرگم را به صورت مستمر به مشاوره‌های تحصیلی و فردی نیز می‌بریم.

چرا با بابا موندی و طلاق نگرفتی؟

در ادامه این گزارش با نرجس گفت‌وگو می‌کنم که ۴۸ ساله است و دو فرزند دهه هفتادی و یک فرزند دهه هشتادی دارد. او خانواده را یک سرمایه توصیف می‌‎کند که باید هرطور که هست آن را در زندگی محکم نگه داشت و از آن محافظت کرد.

او هم با وجود اینکه زندگی مشترک پر فراز و نشیبی داشته، می‌گوید: سعی کردم در اختلاف‌هایی که با همسرم داشتم برای اینکه اعصاب بچه‌ها تحت فشار قرار نگیرد و به آنها استرس وارد نشود کمتر در خانه دعوا اتفاق بیفتد و کمتر بگومگو کنیم؛ گرچه خودم به خاطر فشارهای عصبی دچار مشکل قلبی شدم اما تا جایی که در توانم بود طوری رفتار کردم تا بچه‌ها از اختلافات میان من و همسرم کمترین آسیب را ببینند.

نرجس با اشاره به اینکه وقتی بچه‌هایم سن‌شان پایین‌تر بود مدام من را مورد سرزنش قرار می‌دادند که "چرا با بابا موندی و طلاق نگرفتی"، ادامه می‌دهد: من به آنها می‌گفتم به خاطر شما این کار را نکردم و آنها می‌گفتند باید به خاطر ما هم که شده جدا می‌شدی. وقتی این حرفها را به من می‌گفتند دلم خیلی می‌گرفت اما الان که کمی بزرگ‌تر شده‌اند نسبت به تصمیمی که گرفتم درک بهتری پیدا کرده‌اند.

او که به تازگی دخترش راهی خانه بخت شده است، بیان می‌کند: مثلا برای تهیه جهیزیه دخترم از سوی پدرش تقریبا هیچ حمایت مالی نشدیم. من برای اینکه دخترم کمتر غصه بخورد همه طلاهایم را فروختم تا چیزهایی که در جهیزیه‌‎اش کم دارد را بخریم، اولش واقعا برایم سخت بود اما بعد با دل و جان این کار را کردم.

ارتباط گیری موثر با دهه هشتادی‌ها مهارت می‌خواهد

نرجس که به گفته خودش در تعامل با فرزندانش تمام تلاش خود را به کار گرفته تا مثل یک رفیق برای آنها باشد، به تفاوت نسل‌ها میان فرزندانش اشاره و اظهار می‌کند: در نحوه ارتباط‌گیری با دو فرزند دهه هفتادی‌ام دچار چالش‌های کمتری شدم تا پسر ۱۹ ساله‌ام. فکر می‌کنم جنس تعامل با دهه هشتادی‌ها متفاوت‌تر از بقیه است و مهارت خاصی می‌طلبد، درباره فرزند سومم شاید به این دلیل است که در ناز و نعمت بزرگ شده، همیشه همه توجه‌ها به سمت او بوده و حالا اخلاقیات و انتظارات متفاوتی نسبت به دو فرزند دیگرم دارد.

این مادر با اشاره به شرایط اخیر کشور و وقوع اعتراضات تصریح می‌کند: طبیعتا مثل هر خانواده دیگری پای بحث‌های سیاسی به خانواده ما هم کشیده شد. من خودم اینستاگرام ندارم اما از اطرافیان به من می‌گفتند پسرت فلان پست و فلان حرف را زده. با توجه به اینکه من و فرزندانم نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی با هم اختلاف نظر داریم احساس کردم دامن زدن به چنین بحث‌هایی در خانه من را از خط قرمزی که داشتم و آن هم حفظ آرامش خانواده بود دور می‌کند؛ بنابراین تصمیم گرفتم نسبت به موضع‌گیری‌های فرزندانم در سیاست سکوت را در پیش بگیرم، چون دیده بودم خانواده‌های زیادی سر این مسائل دچار تنش‌های شدیدی شده‌اند و از هم دور افتاده‌اند اما ما سعی کردیم با قاعده "احترام به عقیده هم" با اختلاف نظرات هم کنار بیاییم.

مامان تو اصلا نمیدونی بیرون چه خبره

او در پاسخ به این سوال که چند بار از فرزندات جمله "مامان تو منو درک نمیکنی" را شنیده‌ای، می‌گوید: چندین بار پیش آمده که این جمله را به من بگویند، به خصوص در چند ماه اخیر و با توجه به شرایط اقتصادی که پیش آمده اگر من حرفی را می‌زدم و یا عقیده‌ای را که داشتم با آنها در میان می‌گذاشتم می‌گفتند، "مامان تو اصلا نمیدونی بیرون چه خبره".

نرجس در فضای سنتی بزرگ شده که به توصیف خودش آن قدر محدودیت‌ها شدید بوده که میان محرم و نامحرم پرده می‌کشیدند، اگر مهمانی می‌رفتند اجازه نداشتند از جایشان بلند شوند و جایی بروند که نامحرمی آنجا بوده، به طوری که بعضی از پسرعموهایش را یک سال بعد از ازدواجش دیده است.

او با بیان اینکه مادر من خیلی خجالتی بود، در حدی که بعضی از احکام شرعی را رویش نمی‌شد برای ما توضیح دهد، ادامه می‌دهد: با توجه به محدودیت‌های شدیدی که خودمان با آنها بزرگ شدیم من تمام سعی‌ام را کردم تا فرزندانم در اعتقادات‌شان آزاد باشند.

حرف مشترک همه آنها یکی است، اینکه نمی‌خواهند حسرت‌ها و رنج‌های کودکی‌شان برای فرزندان‌شان تکرار شود، مادران با روح‌هایی که در گذشته‌شان زخمی شده حالا می‌خواهند طبیبی باشند برای روح مجروح فرزندشان.

 مادر بودن صرفا به ابراز احساسات و برآورده کردن آرزوهای بچه‌ها خلاصه نمی‌شود. مادر بودن هنری است که باید آن را آموخت و در هر دوره سنی بچه‌ها آن را به‌روزرسانی کرد. این هنر نه آن قدر دم دستی است که با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت و اینستاگرام قابل یادگیری باشد نه آن قدر پیچیده و آکادمیک که لازم باشد مادران را راهی دانشگاه کند.