قدرت از دست رفته
دهان باز و چشمان متحیر خیره به صندوقدار فروشگاه
رقیه ایمانی/ یکی از همین روزهای آخر پاییز وقتی که هوا رفته رفته رو به سردی میرود، میروی سراغ چمدانهایت تا لباسهای زمستانه را پیدا و آماده کنی. یکی یکی لباسها را از چمدان در میآوری و گوشه کشوی کمد جا میدهی. میخواهی پالتوی زمستانیات را بپوشی ، مقابل آینه میایستی و خودت را برانداز میکنی. پالتو هنوز اندازهات هست و این میتواند خبر خوبی برایت باشد تا خیالت را از فکر خرید پالتو در این آشفته بازار گرانی راحت کند. دست در جیبت میکنی و ناگهان دسست تکه کاغذی را لمس میکند. کنجکاوانه بیرونش میآوری؛ یک اسکناس پنجاه هزار تومانی است! توی ذهنت «فلش بک» میزنی و به گذشته برمیگردی به دوران کودکی و نوجوانی ات ...درست همان موقع که مادر لباسهای زمستانه را از چمدان در میآورد و تو با شادی کودکانه یکی یکی آنها را برانداز میکردی ... گاهی هم میپوشیدی و چرخی روی گلهای قرمز قالی میزدی. بعد ناخودآگاه دستت به سمت جیبت میرفت و یک اسکناس پنجاه تومانی صید میکردی. وای که چه حس خوبی توی این پیدا کردن بود انگار که گنجی را یافته باشی... فردا میتوانستی بروی فروشگاه سرکوچه و با خیالی آسوده به انتخابهای پیش رویت فکر کنی ...حالا آن صحنه قشنگ و به یاد ماندنی دوباره برایت تکرار شده... به خودت میآیی اسکناس پنجاه هزار تومانی هنوز در دستت است .حتماً توی ذهنت داری به این فکر میکنی که با این «ثروت باد آورده» چه کنی؟ بلافاصله آه از نهادت بیرون میآید و خنده تلخی بر لبانت نقش میبندد. این اسکناس دیگر دردی از دردهایت را دوا نمیکند و انگار توی این هفت هشت ماهی که توی جیبت جا خوش کرده در خواب زمستانی به سر میبرده و حسابی از قافله عقب مانده است...!
به یادت میآید که پیشتر مسئولان مربوطه از تورم 44 درصدی خبر داده بودند. آماری که شاید در کف بازار و خارج از حساب و کتاب مسئولان، نشان دهنده ارقام بیشتری باشد و زمانی خودش را نشان میدهد که تنها با خرید چند قلم جنس ضروری و مایحتاج روزانه با دهان باز و چشمانی متحیر خیره به صندوقدار فروشگاه میشوی و از افزایش چند برابری قیمتها سرت سوت میکشد . تازه میفهمی که چقدر قدرت خریدت نسبت به سال گذشته کاهش یافته و چاره ای جز کوچک کردن سفره و افزایش ساعت کاریات نداری تازه اگر خوش شانس بوده باشی و صاحب شغل و حرفهای باشی که در غیر این صورت حسابت با «کرام الکاتبین» است...