زندگی را میشنویم و میبینیم؛ این سینماست
علیرضا نجمی/ زندگی میکنیم، زندگی میشنویم، زندگی را به تماشا هستیم. ما هر روز و هر لحظه نفس که بر میآوریم زندگی میکنیم. اگر قرار بود جای دیگران زندگی کنیم، بشنویم و ببینیم اصلا ما نبودیم و این ما نبودنها و خود بودنها شاید وجه فلسفی پیدا کند و شاید روان شناسی و روان شناختی.
دیرینه و دیریاب ترین روایت بودن و نبودن را میتوان حوالی کشورهای اسکاندیناوی دید، روایت هیزم شکن پیری که پس از یک نصفه روز هیزم شکستن خسته و کوفته کنار درختی به خواب میرود و خواب میبیند پروانه شده است و هنگامیکه از خواب نیمروزی برمیخیزد در حیرت است که هیزم شکنی بوده که خواب پروانه شدن دیده یا پروانه ایست که خواب هیزم شکن بودن را میبیند. وجه فلسفی این روایت در قالب هنر راوی روایت کنندگان انواع و اقسام زندگیهاست، زندگیهایی که برای ساعاتی یا ماههایی تغییر مییابد، در نقش فقیر، غنی، خشمگین، شاد، بزرگ، کوچک و هزاران هزار نقش و چه زیباست و چه باشکوه و بزرگ آن که نقش ایفا نکند، بازیگر نباشد، بلکه زندگی کند. زندگی کند خودش را، نه جو زده شود و نه جوگیر بلکه نهایت خودش باشد. کم نداشته و نداریم در هنر هفتم نقش پردازانی که نقش بازی نکردند، زندگی کردند، کسانی چون حسین پناهی، هادی اسلامی، داوود رشیدی و ... . نقش پردازان و بازیگرانی که نقش بازی کنند، بازیگر نیستند و فقط ادای نقش را در میآورند و مخاطب به خوبی متوجه میشود که این کاراکتر لوث است و توی ذوق میزند.
سینما همین است، گاه فقیر، گاه غنی، گاه خشم، گاه عصبانیت و گاه شادی و چه خوشبخت سینماگرانی که بودن را به تصویر که نه نقاشی کردند. مادر بر درگاه خانه است و آرام پا به درون حیاط میگذارد، موسیقی زیبا و اکبر عبدی کنار در روی زمین که چادر مادر را میبوید، این فیلم نیست، نقش نیست بلکه یک تابلو است. مرد در کار سیاست شده است و در انجمن فعالیت دارد و صحاف است، دیالوگ همسرش به گاه وداع «دختر عمو»، «هنوز زنتم بی انصاف»، این نقش نیست خود زندگیست.
غرض به تار و پود تابلوهای زیبای مرحوم علی حاتمیرفتن نیست بلکه مثالیست از آن چه زندگی مینامم و زندگی میخوانم نه نقش بازی کردنهای سردستی و لوث و لوده. سینما، هنر- صنعت پولسازیست که با همین پول رشته هنر از دستش رها میشود و از هنر هفتم به هنر هزارم نزول میکند. چهرههایی یک شبه ظهور میکنند و یک شبه افول و در این بین این احساسات و اندیشه مخاطب است که بازی گرفته میشود، مخاطبی که به مدد انواع شبکههای اجتماعی و دسترسیهای آسان به راحتی میتواند با تولید کننده سینمایی در تماس باشد یا اصلا نه، به راحتی فلان فیلم یا سریال را نخرد یا نبیند و پیامش را به آسانی به سینماگر بدهد که خوب نبود اما امان از آن سینماگر و سینماگرانی که به قول معرف چپ شان پر است و بودجههای هنگفت پشت سر دارند و خرج میکنند و خرج میکنند و از یک ایده نه چندان چشمگیر یک مگا پروژه میسازند و در سایه رانتهایی که دارند در همین حوالی به جشنوارههای داخلی چشم میدوزند و به به و چه چه درون گروهی یا درون سازمانی یا حتی درون جناحی نصیبشان میشود. با این همه خرج و بودجههای کلان باز هم یک کوه درد هستند، یک کوه از تفاخر بی مناسبت و نابجا؛ مخاطب بیچاره هم نه شاهد زندگی است و نه شاهد نقش بازی کردن، ملغمه ایست نافرم.
روز سینماست، حیف است از ناسازان ناکوک بگوییم، از خود سینما بگوییم، وجودی مبارک که در سایه خلسه اش فرو میرویم و بارها و بارها خودمان را به فراموشی میسپاریم و با تک تک بازیگرانش همزاد یا همذات پنداری میکنیم، حال یا قهرمان یا ضد قهرمان توفیری ندارد ولی در نهایت از خواب خوش آن بر میخیزیم و زندگی میکنیم، زندگی میشنویم و زندگی را به تماشا در میآوریم.