شب نوردی- 3/ یک سکانس اکشن، آن هم دخترانه

شب نوردی- 3/ یک سکانس اکشن، آن هم دخترانه

علیرضا نجمی/ در ادامه شب نوردی ها بهتره از خودم شروع کنم. هیچ وقت ادعای پوشیدن ردای اخلاقیات را نداشته و ندارم و نه این که به اوصاف پسندیده و اخلاق حمیده متصف باشم زیرا نه چنان در وادی نیکی قدم نهاده ام و نه چندان قلم، که بتوانم اخلاق نیک برای آراستن طبعم فراهم کنم. انسانی عادی و معمولی ام... غرض خود پسندی و خود ستایی نیست که همین هم رذیلت است نه فضیلت بلکه غرض دو رویی و ریاست.

می خواهم راحت و ساده بگویم؛ این که برای پنج دقیقه یا نیم ساعت با کسی با عنوان راننده زیر یک سقف باشیم اصلاً دلیل خوبی برای همدلی ریاکارانه نیست. این که راننده شریف و زحمتکش تاکسی خسته و خورد از کار کمی زبان به گلایه بگشاید از عابران پیاده، همراهی بی دلیل مسافر اخلاق جالبی نیست. شاید برای شما هم پیش آمده باشد یا شاهد چنین گفت و گویی بوده اید «اه اه نگاه کن تو رو خدا چطوری از خیابون رد میشه؟ اصلا گویا... نداره» یا «با این لکنته قراضه اش راه ما رو بسته» و... و همراهی مسافر «راست می گین اصلاً... ندارن» و «فکر کرده تریلی سواره» و ... این ها نمونه های خیلی خیلی دم دستی از این هم صدایی چند دقیقه ایست که گاه متأسفانه به دیالوگ های ناپسند هم منجر می شود و از فامیل های درجه یک طرف مقابل به نیکی یاد می کنند... بگذریم... پیچیدن و ویراژ دادن بی دلیل همیشه دردسر ساز است علی الخصوص در بولوارهای شلوغ و پر رفت و آمد. شبی از شب ها در یکی از همین بولوارهای پر رفت و آمد درون تاکسی اینترنتی بودم راننده جوان در ورودی یک زیرگذر ویراژ عجیبی داد و به سرعت زیرگذر را طی کرد و به وضوح مشخص بود که در آیینه به پشت سرش نگاه می کند و منتظر رویداد خاصی است. کمی که از سرعت خودرو کم شد یک خودروی پراید سفید رنگ کنار خودروی ما نمایان شد با فریادهایی زنانه و راننده جوان تاکسی اینترنتی به سرعت پا بر پدال گاز فشرد و دور شد. دقیقاً سر چهارراه مقابلمان به چراغ قرمز خوردیم و پراید سفید رنگ هم کنار ما توقف کرد و دو دختر بی نهایت قوی هیکل پیاده شدند و با فریاد و ناسزا و عصبانی از ویراژ دادن راننده با لگد به جان درهای خودروی ما افتادند، رفتاری کاملا ناشایست که از هرکسی سر بزند نشانی جز اوباشگری و وندالیسم نداشته و نخواهد داشت. راننده جوان هم در هول و هراس شب هنگام و این حمله عجیب و غریب از من خواست که شماره پلاک پراید را بردارم. حفظ کرده و نکرده چراغ سبز شد و راننده به سرعت گاز داد و دور شد با یک دست به فرمان و دست دیگر به گوشی مشغول تماس با پلیس شد. من هم فقط چند شماره از پلاک که در ذهنم بود را گفتم. به مقصد رسیدم و پیاده شدم و دیگر نفهمیدم سرانجام تماس با پلیس و آن درگیری شبانه به کجا رسید ولی به هیچ وجه حق را به راننده جوان نداده و نخواهم داد، زیرا ویراژ و لایی کشیدن هایش کاملاً مزاحم دیگران بود. اصلاً قرار نیست چون چند دقیقه یا نیم ساعت زیر یک سقف فلزی با راننده ایم پا روی حق بگذاریم و از حق بگذریم. نکته ای که آن شب برایم خیلی عجیب بود جسارت و جرأت و البته رفتار نامناسب بود؛ دخترانی که در دل شب تاریک بی پروا به دیگران می تازند! شاید باور نکنید ولی آن شب فقط مات و مبهوت حرکات و لگد زدن های پی در پی دختران به خودرو بودم و کلاً هنگ کرده بودم، گویا در یک فیلم حضور دارم و شاهد یک سکانس اکشن هستم.