تقدیم به شماره ۱۲ ابدی، پرحاشیه بی‌ادعا

تقدیم به شماره ۱۲ ابدی، پرحاشیه بی‌ادعا

سروش سلماسی/ ابتدا قصد داشتم به مناسب دومین سالگرد فراق و هجران مهرداد عزیز مطلبی بنویسم، باخودم ساعت‌ها کلنجار رفتم، یازده بار نوشتم و پاک کردم در هر کدام از نوشته‌هایم مطلب را با افتخارات مهرداد شروع کردم.

 امروز ۸ بهمن ماه در غم دوری بازیکنی هستیم که یکی از باسابقه‌ترین بازیکنان ایرانی در لیگ قهرمانان اروپاست؛ حتی باسابقه‌تر از بزرگانی چون علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا.

در سوگ دومین سالگرد فراق مهرداد میناوند عزیز، یکی از بهترین چپ‌های تاریخ فوتبال ایران هستیم...

یک به یک نوشتم و پاک کردم، هیچ‌کدامشان حق مطلب را درخصوص مهرداد ادا نمی‌کرد. آمدم برای دوازدهمین بار بنویسم که فکری به ذهنم خطور کرد. درواقع با خودم گفتم مگر اصلا مهرداد بازیکن بود؟! مگر اصلا چند نفر از هواداران فوتبال علی‌رغم مطالب بسیاری که از مهرداد عزیز در این ۲ سال نوشته شده است، از افتخارات فردی او اطلاع دارند؟! دیدم برای من یکی، مهرداد اصلا بازیکن نبود، بیشتر از اینکه بازیکن باشد هوادار بود، بیشتر از اینکه گل زیبای مهرداد در پلی‌آف مقدماتی جام جهانی در مصاف با امارات را در خاطرم داشته باشم، کری‌های هواداری‌اش را به یاد دارم. بیشتر از اینکه شات‌های پرغرور او در مصاف با دیوید بکام به ذهنم بیاید، شوخ‌طبی، تواضع و خاکی بودن مهرداد بود که من را مجذوب او کرده است.

درواقع، بی‌انصافی در حق شخصیت بزرگ اوست که از مهرداد به‌عنوان فوتبالیست، وینگر چپ، پیشکسوت و... یاد کنیم. مهرداد خود روح فوتبال بود. مهرداد در ساختار فوتبال، بالاترین عنوان یعنی عنوان "هوادار" را یدک می‌کشید‌. هواداری که بالاتر از همه است، بالاتر از رئیس فیفا، بالاتر از رؤسای کنفدراسیون‌ها، بالاتر از تمامی مدیران، مربیان، بازیکنان و پیشکسوتان. اینکه مهرداد در دقیقه ۲۵ در ورزشگاه‌ها تشویق می‌شود، یا از او با عنوان ۲۵ ابدی یاد می‌شود، به هیچ عنوان سزاوار او نیست. به نظرم، دقیقه‌ای که مهرداد شایسته تشویق است، دقیقه ۱۲ است. لقبی که مهرداد برازنده آن است، ۱۲ ابدی است. اینجا بود که برای دوازدهمین بار مقاله‌ام را با عنوان "دوازده ابدی" این چنین آغاز کردم.

روح فوتبال، شوق فوتبال، یکی از شیرین‌ترین، خاکی‌ترین، باادب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین هواداران فوتبال ایران دو سال است که دیگر در میان ما نیست. فوتبال دیگر هیجان قبل از مهرداد را ندارد. به‌عنوان یک استقلالی ۴ آتیشه، آرزویم این است که مهرداد بیاید و باز هم برای ما کری بخواند و عدد ۶ را نشان دهد. مهردادجان دلتنگ کری‌هایت شده‌ایم. کری‌هایی که حقیقتا آتش به جانمان می‌انداخت و همه ما استقلالی‌ها را عصبانی می‌کرد. البته عمیقا باور دارم هر وقت که دربی می‌شود از آسمان‌ها برایمان عدد ۶ را نشان می‌دهی.

صحبت از معرفت مهرداد شد، در ادامه این مقاله قصد دارم خاطره‌ای را که از دوران نوجوانی خود از او دارم برایتان بازگو کنم.

در سال ۱۳۸۴، البته اگر اشتباه نکنم، با برادر بزرگترم که تازه گواهینامه گرفته بود، بدون اجازه مادرم، خودرویش را برداشتیم و در محل زندگی‌مان، یعنی شهرک اکباتان شروع به گشتن درخیابان‌ها کردیم. در این گشت و گذار دست آخر رسیدیم به خیابان ورزش اکباتان که شاید فوتبالی‌ترین خیابان تهران باشد. در یک طرف آن باشگاه پاس و در طرف دیگر آن باشگاه راه‌آهن قرار دارد. دو باشگاهی که در روزگاری نه چندان دور کارخانه‌های بازیکن‌سازی بودند، اما افسوس الان کیلومترها از رسالت خود دور هستند. در همین حین، عیسی ترائوره، اولین گلزن خارجی شهرآورد تهران و یکی از بهترین خارجی‌های تاریخ، در حال خروج از پاس بود که برادر تازه‌کار ما به خودروی ۲۰۶ او زد. ترس از شماتت مادر که خودروی عزیزش دیگر شمایل سابق را نداشت یک طرف و پرداخت خسارت خودروی عیسی از طرف دیگر باعث شد تا فرار را برقرار ترجیح دهیم. کمی که جلوتر رفتیم، از پشت دیدیم خودرویی به ما نور می‌دهد، دقت که کردیم دیدیم مهرداد میناوند، اسطوره سابق پرسپولیس، بازیکن وقت راه‌آهن است که سعی دارد ما را متوقف کند. به احترام مهرداد، خودروی خود را کنار زدیم و ایستادیم. مهرداد از خودرو پیاده شد و گفت: «چرا فرار کردید؟ خارجی است، زشت است که فرار کردید. بیاید بریم پیشش‌.» گفتیم: «آخه زنگ می‌زند به پلیس.» مهرداد گفت: «بیایید برویم. من نمی‌گذارم به پلیس زنگ بزند.» ما هم قبول کردیم و با مهرداد رفتیم سر صحنه تصادف. وقتی رسیدیم، بهنام ابوالقاسم‌پور، حمید رجبی و تک‌تک ستاره‌های پاس کهکشانی آن سال‌ها برای کمک به عیسی جمع شده بودند.

درآخر، ابوالقاسم‌پور که انگار از خود عیسی شاکی‌تر بود، به برادرم گفت: «گواهینامه‌ات را به‌عنوان گرو به من بده و فردا مبلغی (که در آن زمان اصلا مبلغ کمی نبود) جهت خسارت برای عیسی بیاور.» ما با هر بدبختی‌ای بود آن پول را جور کردیم و فردای آن روز سر تمرین پاس برای عیسی بردیم. بهنام ابوالقاسم‌پور اما این بار با چهره‌ای متفاوت با ما برخورد کرد و از شاکی به حامی ما تبدیل شد و عیسی را راضی کرد تا آن پول را از ما نگیرد.

همیشه آرزو داشتم اگر روزی وارد فوتبال شدم، این خاطره را برای مهرداد تعریف کنم که متاسفانه مجالی برای این کار نبود تا به امروز که در دومین سالگرد مهرداد عزیز برای او نوشتم.

روح بزرگش شاد!