روایتی ساده از سه شب بی‌نظمی در جشنواره موسیقی فجر در شیراز

روایتی ساده از سه شب بی‌نظمی در جشنواره موسیقی فجر در شیراز

شب اول: ساعت 9

زهرا به آیین/ دوان دوان با کودکی که یک دستش را محکم در دستش فشرده از پله‌ها بالا می‌آید. مادرش اما آرام قدم برمی‌دارد و از دور می‌گوید«شما بروید؛ تا چند صندلی پیدا کنید من رسیدم. زانوهایم جواب نمی‌دهد». روبروی در ورودی که می‌رسد کسی نیست که بخواهد بلیت یا همان کارت‌های دعوت هفدهمین جشنواره موسیقی فجر فارس در شیراز را چک کند. به طرف ورودی تالار سبز می‌رود، یک نفر صدایش می‌زند؛ « ببخشید خانم، شما بلیت ندارید؟»
- چرا داریم. دستش را در جیب مانتویش می‌کند و یک بلیت بیرون می‌آورد. مسئول ورودی کمی اخم می‌کند! جوری که انگار دوست داشت بلیت نداشت و خودش اجازه ورود را صادر می‌کرد!
- «راستی، مادرم هم روی پله‌هاست، دارد می‌آید. من عجله دارم، می‌خواهم به اجرای قشقایی‌ها برسم».
- قشقایی‌ها؟
- بله، دوستانم هستند.
- تمام شد که!
- تمام شد؟! مگر ساعت چند است؟... 8/5 تازه باید شروع شده باشد.
- نمی‌دانم، مثل اینکه زودتر شروع کردند! ...
با تعجبی که در چشمانش است می‌گوید«چرا آخه، مگر طبق برنامه نیست؟!»
به طرف سالن می‌رود. پرده‌ها همان لحظه بسته می‌شود. تنها صدایی در میان همهمه حاضرین شنیده می‌شود که می‌خواهد گروه قشقایی‌ها را تشویق کنند؛ صدایی از میکروفن.
هنگام خروج از سالن اما مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس در گوشه‌ای در میان چند معترض ایستاده و با متانت پاسخ می‌دهد. « انشاالله که در شب‌های بعد، دیگر بی‌نظمی پیش نیاید و گروه‌ها سر ساعت و طبق برنامه اجرا کنند. راستش امشب، ما دیدیم که مردم زودتر آمده‌اند و منتظر هستند، گفتیم نیم ساعت زودتر شروع کنند»!

شب دوم: ساعت 9:45

پنج نفر هستند اما یک کارت دعوت بیشتر ندارند. به هم نگاهی می‌اندازند. مشخص است که نگرانی بابت یک کارت دعوت و تعدادشان است. به هر حال، جلوی در ورودی می‌رسند. امشب آقایی دیگر ایستاده و با لبخند مهمانان را به ورودی سالن راهنمایی می‌کند. با خودم می‌گویم، چه خوب، صحبت‌های مدیر کل درست بود، امشب نظم خاصی دارد. کارت دعوتشان را نشان می‌دهند. مسئول در می‌گوید« یک کارت برای 5 نفر؟!» لبخندی می‌زنند، این پا و آن پا می‌کنند؛ «شما درست می‌گویید، اما چه کنیم همین را داریم. حالا اگر اشکال ندارد همگی وارد شویم! ... الان هم آخرهای اجرای دوم هست. ما به خاطر اجرای سوم امشب، خواننده‌ی پاپ علی اصحابی آمده‌ایم». لبخند آقای چک کننده کارت‌ها جمع می‌شود؛ « آهان! اما این اجرای آخر است که صدایش از سالن می‌آید»! به یکدیگر نگاهی می‌اندازند و گوشه چشمی به کارت دعوت. نوشته است اجرای سوم، ساعت 22.
- ببخشید، چطور الان اجرای آخر هست؟ ... ما برنامه را دیده‌ایم. قرار است آقای اصحابی بخوانند.
- بله، شما درست می‌گویید. مشکل پرواز برایشان پیش آمده. نتوانستند حاضر شوند. حالا شما بفرمایید گروه یزد را از دست ندهید. هنوز چند دقیقه‌ای مانده، لذت ببرید! ...
با نگاهی پر از تعجب و ناامیدی و لبخندی که دیگر دیده نمی‌شود راهشان را به سمت پله‌های خروجی کج می‌کنند. اصرارهای آقای چک کننده بلیت هم فایده‌ای ندارد. چند دقیقه بعد، آن صدای شب قبل که از میکروفن پخش شد دوباره شنیده می‌شود؛ «‌گروه یزد را تشویق کنید، انگار همه یزد با همه داشته‌هایش اینجا بود! گروه یزد امشب بیشتر از زمان خودشان نواختند و متاسفانه آقای علی اصحابی مشکل پرواز داشته و نتوانستند حضور پیدا کنند». همهمه در سالن می‌پیچد. مشخص است که به غیر از آن 5 نفر خیلی‌ها در انتظار اجرای آخر شب دوم بودند. هر چه باشد، موسیقی پاپ طرفدران پرشماری در ایران و به ویژه اینجا در شیراز دارد ... صندلی‌ها به سرعت خالی می‌شود. ناخودآگاه به یاد صحبت‌های شب قبل مدیر کل می‌افتم که می‌گفت، انشاالله از فردا شب اجراها منظم می‌شود! ... چاره ای نیست، به امید شب بعد.

شب سوم و پایانی: ساعت 8:30

پله‌های ورودی تالار حافظ همیشه برایم خاطره انگیز است. پله‌ها را به سرعت بالا می‌روم تا بقیه همراهانم هم بیایند. امشب هوا به شدت سرد است. صدای نی و ... می‌آید. با خودم می‌گویم حیف شد؛ موسیقی اهواز هم خوب بود اگر می‌رسیدیم، اما بوشهر را دوست دارم، برای هیجان و شادی‌اش. مسئول ورودی می‌گوید«بفرمایید؛ کارت دعوت دارید؟»
- بله دارم.
- چند نفر هستید؟
- همین‌ها که روی پله هستند ...
- همین یک کارت برای اینهمه؟!
- نه! ... تا دلتان بخواهد کارت دعوت دارم! ... یک، دو، سه، چهار!
وارد سالن می‌شوم. امشب طبقه پایین شلوغ است، به سختی بتوان حتی یک صندلی پیدا کرد. می‌رویم بالا. این طبقه هم همینطور. مشخص است که موسیقی جنوب چقدر طرفدار دارد. لابه لای جمعیت چند صندلی خالی نمایان می‌شود. هنوز ننشسته‌ایم که همان صدای آشنا دوباره از میکروفن شنیده می‌شود، امشب اما صاحب صدا دیده می‌شود که می‌گوید « تشکر می‌کنیم از گروه بوشهر و موسیقی جان‌دارش... به استقبال اهواز می‌رویم، اهواز خونگرم». این بار دیگر نوبت تعجب من است. نگاهی به برنامه می‌اندازم، شاید اشتباه کرده باشم ...نه، اشتباه نکرده‌ام. با خودم می‌گویم«الان ساعت اجرای موسیقی بوشهری‌هاست، چه شده که باز هم برنامه تغییر کرده؟!»
پرده، کنار می‌رود. گروه اهواز با لباسهای محلی، رنگ روشن شروع به اجرا می‌کند. شور و هیجان سالن، نشان از رضایت حاضرین دارد. گرچه برای موسیقی بوشهر آمده بودم اما خوشحالم که اهواز را می‌بینم و می‌شنوم. شاید این بار بی‌نظمی در اجرای برنامه‌های موسیقی فجر در شیراز چندان هم بد نشده؛ متشکرم آقای مدیر کل!